1.کتاب خوانی کتاب یه چیز دیگه از زبان کودکان
-
14/ دی/ 1399
-
توسط تیم محتوا
-
500 بازدید
میخوام امروز کتاب “یه چیز دیگه “رو براتون بخونیم.
نویسنده این کتاب کاترین کیو و تصویرگر کریس ریدل، مترجم نسرین وکیلی از انتشارات میچکا …
روی یک تپه بادگیر تنها و تنها بدون هیچ دوستی یه چیز دیگه زندگی میکرد. اون خودش میدونست که چیزه دیگه ایه چون، دیگران همین رو میگفتند. هر وقت سعی میکرد با اونها بنشینه یا با اونها قدم بزنه، یا با اونها هم بازی بشه بهش میگفتند: متاسفیم تو مثل ما نیستی تو چیز دیگه ای هستی. تو از ما نیستی.
او نهایت سعی خودش رو میکرد تا مثل دیگران باشه. لبخند میزد و میگفت سلام. یعنی درست همون کاری که دیگران میکردند. نقاشی میکرد. هروقت به اون اجازه میدادن مثل اونها ورزش میکرد. غذا شو مثل اونها در پاکت میگذاشت و میاورد.
اما بی فایده بود.شبیه اونها نمی شد. مانند اونها صحبت نمی کرد.چیزهایی که آنها میدیدند اون نمیدید. اون طور که اونها بازی میکردند بازی نمیکرد. غذاش که دیگه …
اونها بهش میگفتند تو متعلق به اینجا نیستی. تو شبیه ما نیستی. تو یه چیز دیگه هستی.
یک شب یک چیز دیگه به خانه رفت و وقتی برای خواب آماده میشد، صدای در رو شنید. پشت در چیزی روی پله ایستاده بود. او گفت سلام خوشحالم که شما رو میبنم. می تونم بیام تو؟ با کمال میل و بعد پنجه یا شاید بالشت رو دراز کرد. یه چیز دیگه نگاهی به او کرد و گفت فکنم اشتباهی اومدی. اون موجود سرش رو به چپ و راست حرکت داد و گفت نه این طور نیست. درست درست اومدم نگاه کن : تا اون بخواد بفهمه ماجرا از چه قراره اون یک راست وارد خونه شد.
اون گیج شده بود و پرسید من شما رو میشناسم؟ موجود با خنده گفت، میشناسی؟ البته که میشناسی. منو نگاه کن، خوب نگاه کن. یه چیز دیگه نگاه کرد. دور تا دور …